×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

ندای ارامش

نابینا

وارد اتوبوس شدم، جایی برای نشستن نبود، همانجا روبروی در، دستم را به میله گرفتم

پیرمرد با کتی کهنه، پشت به من، دستش به ردیف آخر صندلی های اقایون میشود گفت تقریبا در قسمت خانم ها  گره کرده!

خانم دیگری وارد اتوبوس شد، کنار دست من ایستاد، چپ چپ نگاهی به پیردمرد انداخت، شروع کرد به غرلند کردن!

ـ برای چی اومده تو قسمت زنونه! مگه مردونه جا نداره؟ این همه صندلی خالی!

ـ خانم جان اینطوری نگو، حتما نمی تونسته بره!

ـ دستش کجه نمی تونه بشینه یا پاش خم نمیشه؟

ـ خب پیرمرده ! شاید پاش درد میکنه نمی تونه بره بشینه !

ـ آدم چشم داره می بینه! نیگاه کن پاش تکون میخوره، این روزها حیا کجا رفته؟!�

سکوت کردم، گفتم اگر همینطور ادامه دهم بازی را به بازار می کشاند! فقط خدا خدا میکردم پیرمرد صحبت ها را نشنیده باشد!

بیخیال شدم، صورتم را طرف پنجره کردم تا بارش برفها را تماشا کنم

به ایستگاه نزدیک می شدیم و پیرمرد میخواست پیاده شود

دستش را داخل جیبش برد و پنجاه تومنی پاره ایی را جلوی صورتم گرفت و گفت : دخترم این چند تومنیه؟!

بغض گلویم را گرفت، پیرمرد نابینا بود!

خانم بغل دست من خجالت زده سرش را پایین انداخت و سرخ شد 

شنبه 7 اسفند 1389 - 11:48:07 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


اشياء برای استفاده شدن و انسانها براي دوست داشتن می باشند


از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ابوت


*بخونش


رابطه تاریخ تولد و شخصیت شما


مردان اصولا آدم های شادتری هستند


یک سال مربیان فوتبال ، بیش از یک عمر کارمندان می ارزد ؟


توضیح منطقی


ادب اصیل ما


انواع خر


به سلامتی


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

578571 بازدید

347 بازدید امروز

66 بازدید دیروز

747 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements