مادر، ای لطیف ترین گل بوستان هستی، ای باغبان هستی من، گاهِ روییدنم باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند. گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد. گاهِ بیماری ام، طبیبی بودی که دردم را می شناسد و درمانم می کند. گاهِ اندرزم، حکیمی آگاه که به نرمی زنهارم دهد. گاهِ تعلیمم، معلمی خستگی ناپذیر و سخت کوش که حرف به حرف دانایی را در گوشم زمزمه می کند.
گاهِ تردیدم، رهنمایی راه آشنا که راه از بیراهه نشانم دهد. مادر تو شگفتی خلقتی، تو لبریز از عظمتی؛ تو را سپاس می گویم و می ستایمت.
مادر الماسی گرانبهاست که در روز ازل ، و روز اول خلقت به هر انسانی عطا شده. مادرم ! حضور تو آشیانه گرم کودکی و آرامش دوران جوانیام است. مادرم! وجودم را از محبت سیراب کردی، مرا پروراندی، عشق و ایثار و محبت را چون ذراتی
در نهادم رویاندی و در راه رشد من شکستی و به این شکستت افتخار کردی.
می دیدم که با آن خشم لبریز از مهربانی اش، چگونه راه مرا بر پرتگاه خطا بسته است و آن گاه، فروتنانه به سپاسش می نشستم.
چه زیباست به خاطر تو زیستن و برای تو ماندن و به پای تو سوختن.
تو تکهای از آسمانی، مهربانم که با سلامی در خیالم سبز میشوی و همیشه در ذهن خستهام بیهیچ گونه تکلفی
مینشینی.
دلم میخواست تا آخر دنیا با تو باشم و گلهای سرخ عشق را به تو هدیه کنم
دستهاش به سخاوت آسمان...و نگاهش مثل نگاه کبوتر پاک و معصومه
قلبش اونقدر وسیعه که هر چقدر در اون راه می رم و قدم بر می دارم به پایانی نمی رسم.
نمی دونم تا چه حد می تونم توصیفش کنم...فقط می دونم وقتی می خوام راجع به این واژه ی
آسمونیه خودم حرف بزنم یا بنویسم ، یه بغض پنهان از اعماق قلبم به گلوم می شینه.
قبلا گفتم باز هم می گم جز "سادگی" هیچ کلمه ای زیبنده ی وجودش نیست.
عاشق نگاه معصوم و پاکشم...
از اینکه از بطن این مادر به دنیا پا گذاشتم همه ی عمرم سپاسگذار خدا هستم.
لحظاتی است غمگین و سرشار از عشق. تاب نگاه در دو چشم پاکت را ندارم.
بغضی بی انتها گلویم را سخت می فشارد و بی آنکه رنگ صوت به خود
گیرند در گلویم خفته می مانند. پس از دستانم بشنو و ببین....
لحظه ای فرو ماندم...
نمی دانم کدامین کلمات در شان تو اند.فقط می دانم باید ساده برگزینم
زیرا سادگی زیبنده وجود توست .
ای کاش می توانستم رنج نگاهت را پاسخی گویم....
نمی دانم و نمی توانم...
فقط می توانم به یاد آورم تمام روزها،نه تمام ثانیه هایی را که بر بالین
بیمارم آنقدر نغمه عشق سر دادی تا سیاهی ، تک تک از یاخته های بدنم
پر کشیدند و نور وجود تو جای گزینشان شد ، و چه شیرین بود آغوش گرمت
و رطوبت اشکهایت...تنها به خاطر تو ماندم و هستم......
به یاد می آورم تشویش دستانت را آن هنگام که در گرداب آدمها بلعیده
می شدم و و ناظر هلاکت عاطفه ها بودم ،تنها تو بودی و تو...و به من
آموختی عاطفه واقعی چیست؟!
و من هرگز از خاطر نخواهم برد... و دیگر هرگز به اشتباه نخواهم پنداشت...
به یاد می آورم همه روز های غمگینت را که حجابی از شادمانی بر آن
می کشیدی تا هاله غم بر قلب ما ننشیند.
و به یاد می آورم همه روز هایی را که تنها قلب تو و من محرم یاد آوریشان هستند.
هنوز حس می کنم روزی را که از بطن تو قدم به دنیای خاکی گذاشتم
و گرمای نفست را بر صورتم.
روزها گذشتند و نمی دانم چند روز دیگر می آید و می رود. می دانم باید
درنگ کنم و اکنون که بر گذری دیگر از زندگی ایستاده ام باید تو را سپاس
گویم ، برای همه عمری که بر من سپری کردی و خواهی کرد، برای همه
مهربانیت ، برای همه لبخند های شیرینت، برای همه نگاه های
زندگی بخشت....
�دوستت دارم و خواهم داشت تا زمانیکه شاخه نازک نرگس به آب پاک و زلال نیاز دارد....�
مادر بهشت من همه آغوش گرم توست
گویی سرم هنوز به بالین گرم توست
پیوسته در هوای تو چشمم به جستجو ست
هر لحظه با خیال تو جانم به گفتگوست
روز مادر و بزرگداشت مقام زن بر تمامی شما مادران و خانم ها مبارکباد
اشياء برای استفاده شدن و انسانها براي دوست داشتن می باشند
از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ابوت
مردان اصولا آدم های شادتری هستند
یک سال مربیان فوتبال ، بیش از یک عمر کارمندان می ارزد ؟
578656 بازدید
432 بازدید امروز
66 بازدید دیروز
832 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian