×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

ندای ارامش

داستان فرعون و شیطان


فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه
انگوری به او داد و گفت اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن. فرعون
یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای
بیندیشد و همچنان
عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. فرعون پرسید کیستی؟
ناگهان دید که شیطان وارد شد. شیطان گفت خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست.
سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد. بعد خطاب به فرعون گفت من با
این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی
می کنی؟ پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه
خدا رانده شدی. شیطان پاسخ داد زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می
آید.

سه شنبه 5 بهمن 1389 - 7:43:32 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


اشياء برای استفاده شدن و انسانها براي دوست داشتن می باشند


از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ابوت


*بخونش


رابطه تاریخ تولد و شخصیت شما


مردان اصولا آدم های شادتری هستند


یک سال مربیان فوتبال ، بیش از یک عمر کارمندان می ارزد ؟


توضیح منطقی


ادب اصیل ما


انواع خر


به سلامتی


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

578443 بازدید

219 بازدید امروز

66 بازدید دیروز

619 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements