همه درصف ایستاده بودند و به نوبت آرزوهایشان را می گفتند...
بعضی ها آرزوهای خیلی بزرگی داشتند و بعضی ها هم آرزوهای بسیار کوچک و پست !
نوبت به او رسید ، از او پرسیدند: چه آرزویی داری؟
گفت : می خواهم همیشه به دیگران یاد بدهم ، بی آنکه مدعی دانستن و دانایی باشم.
پذیرفته شد! گفتند : چشمانت را ببند و چشمانش را بست...
وقتی چشمانش را باز کرد، دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ در آمده است !
با خود اندیشید: حتما اشتباهی رخ داده، من که این را نخواسته بودم ؟!!
سالها گذشت... روزی داغی اره را بر روی کمر خود حس کرد !
بازاندیشید : عمر به پایان رسید و من بهره خویش را از زندگی نگرفتم ...!
با فریادی غمبار سقوط کرد...
نفهمید چه مدت خواب بود یا بیهوش!
با صدایی غریب؛ که از روی تنش بلند می شد؛ به هوش آمد !
تخته سیاهی بر دیوار کلاسی شده بود ...
salam mteasefane ba jave hakem va moshkelati mesle jodaei va tanhaei va .... samt va soye adama makhsosan shekast khorde ha in tori shode va bishtar aghayon va in tamamesh haki az ine ke jense mokhalef o 1 vasile jahate erza ya entegham ghara midahand va in rabti be savad nadare marbot be natavani dar ertebat ya hese hegharat va khod kam biniye va in ha baese in mishe ke ma faramosh mikonim lezate 1 rabeteye salemo ke khili ham zibatre va taze bishtar ham erza mikone 1 ensan ro ... |
اشياء برای استفاده شدن و انسانها براي دوست داشتن می باشند
از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ابوت
مردان اصولا آدم های شادتری هستند
یک سال مربیان فوتبال ، بیش از یک عمر کارمندان می ارزد ؟
578386 بازدید
162 بازدید امروز
66 بازدید دیروز
562 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian