×
We use cookies to ensure you get the best experience on our website. Ok, thanks Learn more

gegli

ندای ارامش

به دنبال خدا نگرد

خدا در بيابان هاي خالي از انسان نيست 
خدا در جاده هاي تنهاي بي انتها نيست 
به دنبالش نگرد 

خدا در نگاه منتظر کسي است که به دنبال خبري از توست 
خدا در قلبي است که براي تو مي تپد 
خدا در لبخندي است که با نگاه مهربان تو جاني دوباره مي گيرد 

خدا آن جاست 
در جمع عزيزترين هايت 
خدا در دستي است که به ياري مي گيري 
در قلبي است که شاد مي کني 
در لبخندي است که به لب مي نشاني 
خدا در بتکده و مسجد نيست 
گشتنت زمان را هدر مي دهد 
خدا در عطر خوش نان است 
خدا در جشن و سروري است که به پا مي کني 
خدا را در کوچه پس کوچه هاي درويشي و دور از انسان ها جست و جو مکن 
خدا آن جا نيست 

او جايي است که همه شادند 
و جايي است که قلب شکسته اي نمانده 
در نگاه پرافتخار مادري است به فرزندش 
در نگاه عاشقانه زني است به همسرش 
بايد از فرصت هاي کوتاه زندگي جاودانگي را جست 
زندگي چالشي بزرگ است 
مخاطره اي عظيم 
فرصت يکه و يکتاي زندگي را 
نبايد صرف چيزهاي کم بها کرد 
چيزهاي اندک که مرگ آن ها را از ما مي گيرد 
زندگي را بايد صرف اموري کرد که مرگ نمي تواند آن ها را از ما بگيرد 
زندگي کاروان سرايي است که شب هنگام در آن اتراق مي کنيم 
و سپيده دمان از آن بيرون مي رويم 
فقط چيزهايي اهميت دارند 
چيزهايي که وقت کوچ ما از خانه بدن با ما همراه باشند 
همچون معرفت بر الله و به خود آيي 

دنيا چيزي نيست که آن را واگذاريم 
دنيا چيزي است که بايد آن را برداريم و با خود همراه کنيم 
سالکان حقيقي مي دانند که همه آن زندگي باشکوه هديه اي از طرف خداوند و بهره خود را از دنيا فراموش نمي کنند 
کساني که از دنيا روي برمي گردانند 
نگاهي تيره و يأس آلود دارند 
آن ها دشمن زندگي و شادماني اند 

خداوند زندگي را به ما نبخشيده است تا از آن روي برگردانيم 
سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسيد: آيا �زندگي� را �زندگي کرده اي�؟

پنجشنبه 8 اردیبهشت 1390 - 2:29:21 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://elahenaz.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 9 اردیبهشت 1390   2:22:48 PM

سحر زلفش بدست آمد مرا شب گم شد از دستم
شب قدری نصیبم شد ولی قدرش ندانستم
دگر بیگانه ام با هر چه رنگ آشنا دارد
که با بیگانگی از آشنای خویش بگسستم
ملالش می گرفت از مستی دیوانه وار من
ولی من بیگناهم نیز گر دیوانه گر مستم
هنوزش دوست می دارم چو طوطی آینه ی خود را
اگر آهم ملولش کرد یا بشکست در دستم
بچر در آن چمنزاران تر دامن که آزادی
بنوش از چشمه های تیره دل من چشم بر بستم
ولی گر خواستی روزی لب از آلودگی شویی
غزالا همچنان من چشمه دوشیزه ای هستم
شبی سردست و بس بیگاه و راهی دور اندر پیش
و من چندان سیه مستم که گویی زین جهان جستم
فرو ریزد ز چشمم اشک و می خوانم دریغ آلود
شب قدری نصیبم شد ولی قدرش ندانستم...

آخرین مطالب


اشياء برای استفاده شدن و انسانها براي دوست داشتن می باشند


از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ابوت


*بخونش


رابطه تاریخ تولد و شخصیت شما


مردان اصولا آدم های شادتری هستند


یک سال مربیان فوتبال ، بیش از یک عمر کارمندان می ارزد ؟


توضیح منطقی


ادب اصیل ما


انواع خر


به سلامتی


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

580342 بازدید

382 بازدید امروز

315 بازدید دیروز

1140 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements